دکلمه غزل پیرانه سرم با صدای نسرین محمدی
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد بس کشته دل زنده که بر یکدگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات با درد کشان هر که درفتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بد گهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود بس طرفه حریفی است کش اکنون به سر افتاد
درباره این سایت